در امتداد رسیدن

ساخت وبلاگ
من ماشین نداشتم و او با پرایدی که تازه خریده بود می اومد دنبالم.تا جایی که یادمه خودش از خواننده های جدید به کسی علاقه خاصی نداشت ولی فهمیده بود چاووشی رو زیاد گوش میدم.ی بار که سوار ماشینش شدم دیدم کلی از ترانه های چاووشی رو ریخته روی فلش ضبط ماشینش، اون موقع این کارش رو نوعی ابراز علاقه تلقی کردم و گذشت.بعد از مدتی که فراق و وصالی ایجاد شد بهم گفت حق نداری دیگه ترانه " به تو فکر کردم دوباره دوباره " چاووشی رو گوش بدی.ازش دلیلشو نپرسیدم ولی ظاهرا همونقدر که توی اون دوران فراق این ترانه خون به دل من میکرد با دل اونم ...گذشت اون دوران و نشد اون چیزی که باید میشد یا ما دوست داشتیم که بشه ولی این خاطره های خفته در تار و پود این ترانه هنوز که هنوزه هر بار داغ دلمو تازه میکنه.او دیگه نیست که ببینه هر ترانه ی سوزناکی که از چاووشی بیرون میاد چطور با ربط و بی ربط من و ذهن و زندگیمو گره میزنه به اون روزای داغ تابستون روی اون نیمکت .هنوزم بنظر من ارزش آدمها به داغ هایی است که بر دل دارند....شانه ات را دیر آوردی سرم را باد بردخشت خشت و آجر به آجر پیکرم را باد بردبا همین نیمه ، همین معمولی ساده بسازدیر کردی نیمه عاشق ترم را باد برد در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:58

قبلا هم از مشکلات و بحث هایش با زن همسایه کناری گفته بود و اینکه به رفت و آمدهایش مشکوک شده بودند.در نگاه عرف بعنوان زنی نسبتا بی حجاب و بی تفاوت به دین و اقتضاعاتش قلمداد میشد و این موضوع در گفتار و رفتارش نیز هویدا بود.این بار اما با جسارت خاصی حرف میزد و هیجان زده شده بود از بقول خودش تلافی حمله اسرایل به خاک ایران.از نوع ادییات و کلماتی که استفاده میکرد معلوم بود این اواخر زیاد پای شبکه های داخلی نشسته.میگفت تجاوز به خاک کشور چیزی نیست که بشه به راحتی بی خیالش شد و خامنه ای خیلی به موقع و درست جوابشان را داد و حتی برایش دعای طول عمر و سلامتی میکرد.قشنگ میشد چرخش ۱۸۰ درجه ای در عقیده و رفتار و کلام را در ذره ذره وجودش حس کرد.حتی با الهام از اتفاقات این روزها خود را در جبهه حق و زن همسایه را در جبهه باطل میدید و میگفت خیلی مقتدرانه و محکم با همسایه اش برخورر کرده و ثمرات و نتایج مثبتی شامل حالش شده.همه اینها را گفتم که بگویم یک حرکت به جا و به موقع، جامعه خاکستری را که هیچ حتی کسانی را که سالها ذهن و روحشان با بی بی سی و اینرنشنال و ... بمب باران شده بود را مرید و حامی حکومت میکند.تا باد چنین بادا...سر فرازی را چه داند سر به زیری سر سپرده در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:58

این دومین وبلاگی است که میسازم.
بازگشتم چون حرفی برای گفتن دارم.
بازگشتم تا بلندگوی افکار ناگفته خویش باشم.
بازگشتم تا این ورطه سیاه و سفید را با مداد رنگی افکارم خاکستری کنم.

در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 1 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 22:45

خیلی جدی بهم گفت اگه رفتی سراغش و دیدی تموم شده نیا بهم راستشو بگو، بیا بگو رفتم دیدم زشت بود نخریدمش ، یا بگو بنظرم گرون اومد و نخریدمش!!!خودش نفهمید ولی خیلی از معادلاتم در رابطه با خودش رو عوض کرد...++ هنوزم چشمای تو مثل شبای پر ستارستهنوزم دیدن تو برام مثل عمر دوبارستهنوزم وقتی میخندی دلم از شادی میلرزه... در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 12:02

علی در اولین ساعات پذیرش حکومت خطبه ای ایراد میکنه که متن کاملش توی منابع مختلف شیعه وجود داره. در یکی از فرازهای این خطبه موضوعی بیان میشود که به نوعی مسئله امروز ما نیز هست. در این بخش از خطابه گفته میشود کسانی که در جنگهای پیامبر حضور داشته اند و برای اسلام شمشیر زده اند و خون ها ریخته اند،اجرشان نزد خدا محفوظ است و بهشت بر آنان واجب.... اما برای اینان سهمی برابر با بقیه امت اسلام از بیت المال و مزایای حکومت اسلامی مقرر است و نه بیشتر!! امروز در حکومتی که نام علی را یدک میکشد، برای کسانی که در جنگ حضور داشته اند مزایایی نامربوط و نامتعارف نظیر قرار دادن سهمیه برای ورود به مراکز علمی و نهادهای خاص لحاظ میشود. ای کاش اگر قرار بود برای این عزیزان امتیازی قرارداده شود در جای خودش و به فراخور حال اینان بود. این گونه کج سلیقگی ها علاوه بر زیر سوال بردن عناوینی مثل شایسته سالاری و عدالت محوری،باعث ایجاد سو تفاهاماتی در بین آحاد جامعه میشود که زدودن آثار سوء شان،اگر نگوییم محال، در بهترین حالت سخت و زمانبر خواهد بود. در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 14:50

این که بعضی ها در برابر نصب اپلیکیشن های ایرانی مقاومت میکنند برایم قابل درک است.اصولا انسان مختار است به انتخاب و به هزار و یک دلیل منطقی یا غیر منطقی میتواند از چیزی یا کسی خوشش بیاید یا نیاید .ولی اینکه دلیل عدم استفاده از این اپلیکیشن ها صرفا ایرانی بودن شان باشد برایم واقعا زجر اور است.جمله" من از ایتا استفاده نمیکنم چون ایرانی است" واقعا ناامیدم میکند.لامصب تو پیش از هر چیزی ایرانی هستی!!چرا باید دلیلت برای استفاده نکردن از چیزی ایرانی بودنش باشد!!!...غلط است هر که گوید که به دل ره است دل رادل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 20:49

چند سال پیش باهاش مسیری دو سه ساعته را هم سفر شدم.نمیدانم چطور اما حرفمان به اربعین و پیاده روی اش کشید.میگفت کسانی که پیاده روی اربعین میروند آدمهای بی مسئولیت و بیکاری هستند که به خودشان و دیگران زحمت بی نتیجه می دهند.....دیشب پسرش زنگ زد که حلالیت بطلبدره سپار پیاده روی اربعین بود!!...پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سرچون شیشه عطری که درش گم شده باشدبرچسب‌ها: حسین, امام, حب الحسین در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 10 شهريور 1402 ساعت: 0:33

دیشب مرا گرفتند

...

مرا

دیشب

.....

دیشب مرا با فاحشه درونم گرفتند

دیشب مرا با درونی ترین فاحشه ام گرفتند

.

.

.

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بالو پرش بی پر و پر کنده شدم

در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت: 9:14

وقتی برای روز اول دبستان ما رو توی حیاط مدرسه به صف کردند ی پسر بچه با چشمهای درشت و مرموز کنارم قرار گرفت.بهم گفته بودن سعی کن روز اولی با هم‌کلاسی هات دوست بشی، سر حرفو باهاش باز کردم . اسمش حمید بود و نمیدونم چی توی من دید که همون دقیقه اول ی راز مهم رو بهم گفت و تاکید کرد به هیشکی اینو نگم.ظاهرا کلاس اول رو مردود شده بود!!!!خیلی برام عجیب بود ولی سعی کردم نشنیده بگیرم و درباره چیزای دیگه حرف زدیم.خیلی زود باهم دوست شدیم و شد تنها کسی که از بچگی تا هنوز ارتباط گاه و بیگاهی باهاش دارم.تابستون همون سال با برادر بزرگ‌ترش مدرسه رو نقاشی کردند.کلا بچه زرنگی بود.بعدا فهمیدم پدرش زندان افتاده ولی دلیلش رو درست نفهمیدم،از خودش هم هیچ وقت نپرسیدم .خرج زندگی رو با سبزی خرد کردن مادر و کارهای برادر های بزرگترش تامین میکردند.اواخر دبستان بودیم که سر و کله پدرش پیدا شد.آدم داغون و تکیده ای بود،بنظر معتاد می اومد .ی بار که با حمید بودم و پدرش رو دیدیم جوری رفتار کرد که انگار اصلا پدرش رو ندیده، حتی وقتی به پدرش سلام کردم حمید ناراحت شد که چرا بهش محل میدی.بعدا که رفتار بقیه خانواده رو با پدر دیدم متوجه شدم آنها پدر رو از مناسبات خانواده حذف کردند.او حکم سایه ای متحرک را داشت که گاهی بود و اکثر اوقات نبود.چند سال پیش حمید منو به باغ خودش دعوت کرد. بعد از کلی حرف زدن از همه جا وقتی سراغ پدرش را گرفتم با بی تفاوتی خاصی گفت که مرده است و مراسم کوچکی برایش گرفته اند و خلاص......یکی دو ماه پیش بی خبر زنگم زد که کجایی.آمده بود سری بزند.از بچگی بستنی خیلی دوست داشت، رفتیم کافی شاپی خلوت و به یاد قدیمها دو تا بستنی بزرگ سفارش دادیم .با دفعات قبل فرق داشت،از نشاط همیشگی و جسارت مداومش خبری نبود ح در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت: 15:32

همیشه به این فکر کرده ام زمان و مکان و شرایطی که در آن به دنیا امده و بزرگ شده ام تا چه میزان در روحیات و شخصیت و سرنوشت من سهم داشته و تا کجا میتواند اثر گذار باشد.به این فکر کرده اید که جبر محیطی و جغرافیایی چقدر میتواند بیشتر از همه علوم اکتسابی که ممکن است در طول زندگی کسب کنیم بر آنجه هستیم و خواهیم شد اثر میگذارد؟؟من میتوانستم در روستایی در منطقه صفر مرزی در غرب کشور به دنیا بیایم که فقر و نبود امکانات و رفاه حداقلی مرا در گردنه کوههای پر از برف با یخچالی بر شانه رها کند تا روزی یا شبی پایم بلغزد و به ته دره پرت شوم و ....یا میتوانستم طلبه لاغر اندام با ریش مرتب و مبادی آدابی باشم که تفریحش سفر به قم و مشهد و جمکران و وعده صادق هر ساله اش پای فلان عمود پیاده روی اربعین با هم حوزه ای ها باشد و در ۱۶ سالگی ازدواج میکردم و تا قبل از ۳۰‌سالگی پنج شش بچه به جامعه تحویل میدادم و در سر سودای شهادت میپروراندم .یا میتوانستم خانه ام در خیابان جردن باشد و با پول بابا توی الهیه شرکت صادرات واردات زده باشم و هر شب با مرسدس بنز فول آپشنم اندرزگو را بالا و پایین کنم و دراستانه ۴۵ سالگی هنوز به فکر هم خوابی با داف های ۱۶ ساله ای باشم که شماره هایشان گوشی ام را پر کرده.یا میتوانستم پدر زحمت کشی باشم که هر روز افتاب نزده سر چهار راه مینشستم و شبها انقدر لای ماشین ها و آدمها پرسه میزدم که چشمان بچه های قد و نیم قدم خوابشان ببرد و یادشان برود از دستان خالی ام طلب نان کنند.یا میتوانستم جوانی باشم که بعد از بیست و چند سال درس و مشق و دانشگاه و سربازی و بالا و پایین کردن آگهی های کاریابی بالاخره در زیرزمین بایگانی یک اداره دولتی حقوق اداره کار بگیرم و روزها چند کورس را پیاده گز کنم و حقوق ناچ در امتداد رسیدن...ادامه مطلب
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 35 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 1:58