پدیده ای نه چندان نوظهور در عرصه خوانندگی که همیشه برایم جای سوال داشت.
کسی که به هر شکل برای خود طرفداران بیشماری آن هم از قشر جوان و نوجوانی پیدا کرده که به شدت تنوع طلب هستند و به چشم برهم زدنی علایق شان عوض میشود.
تتلو اما چند سالی است توانسته مخاطب زیادی برای خود جمع کند، کاری که خیلی از سازمان ها و نهادهای عریض و طویل و پولدار ما به هیچ وجه در آن موفق نبوده اند.
تتلو خیلی بیشتر از چیزی که بنظر میآید سبک زندگی قشر جوان ما را و به طبع آن سبک زندگی جامعه آینده ما را دستخوش تغییرات گسترده ای قرار داده .
تا همین چند سال قبل، که فکرش را میکرد کسی بتواند علنا فحش های جنسی و ناموسی بدهد و مورد تشویق هم قرار گیرد و هر روز رکوردی جدید از حضور طرفدارانش به شکل های مختلف بدست آورد؟؟
جالب اینکه تتلو به ظاهر اصلا تلاشی برای جذب بین مخاطبانش از خود نشان نمیدهد و نمیخواهد خود را جوری که دیگران یا حداقل مخاطبانش دوست دارند جلوه دهد.
او فقط ترانه میگوید و هر روز به عمد سطح ترانه هایش را تنزل میدهد به دم دستی ترین و بی ادبانه ترین الفاظ و حتی مثلا مانند شاهین نجفی به افکارش رنگ و بوی نواندیشی یا دگر اندیشی نمی دهد یا مثل فریدون فرخزاد یا داریوش اقبالی پیش روی خود دشمن تراشی نمیکند تا در پرتو آن برای خود هم حزبی و هم مسلک پیدا کند.
او با هیچ چیز خاصی مخالفت خاصی ندارد.
اصولا به هیچ چیز خاصی وقعی نمیگذارد.
بنظرم او مخاطبش را به در سطح بودن و در سطح ماندن و در سطح فکر کردن دعوت میکند و عجیب اینکه چقدر مورد اقبال قرار گرفته .
و این خود زنگ خطری است برای جامعه ما. جامعه ای که برای اهداف گاها بسیار دوردست و بعید انقلاب کرد و 40 سال بلندگو دست گرفت و ارزشهایش را هر صبح و شام از صف مدرسه گرفته تا تریبون نماز جمعه و بالاخص در تلویزیون، فریاد زد و هر صدای مخالفی را یا خفه کرد یا به رسمیت نشناخت.
و اکنون با پدیده ای روبرو هستیم که به بی خیالی و بی دغدغه بودن دعوت میکند.
شاید این تفریطی است در برابر افراط ما به دغدغه مند بودن و بی خاصیت ماندن،به شعارهای بزرگ دادن و عمل نکردن،به حرفهای قشنگ زدن و بی ثمر ماندن .
باید این عارضه را جدی گرفت و نقد اساسی به شیوه ارزش آفرینی مان وارد بدانیم.
اگر قرار است جامعه ای سالم و پویا داشته باشیم باید بتوانیم از فرصتی که تتلو و طرفدارانش پیش رویمان گذاشته اند استفاده کنیم و سبک حرف زدن و فکر کردن و ایدیولوژی مان را عوض کنیم.
شاید وقتش رسیده باشد که درک درست تری از مخاطب مان پیدا کنیم و با واقعیت های زنده و موجود در جامعه روبرو شویم.
شاید وقتش رسیده باشد که خود را از فرعیات رها سازیم و واقعی تر و خاکستری تر برای جامعه مان هدف گذاری و ریل گذاری کنیم.
.
.
.
.
اما نیمه شبی من خواهم رفت...
از دنیایی که مال من نیست...
از زمینی که بیهوده مرا بدان بسته اند!
در امتداد رسیدن...
برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 136