تتلیتیسم

ساخت وبلاگ

پدیده ای نه چندان نوظهور در عرصه خوانندگی که همیشه برایم جای سوال داشت.

کسی که به هر شکل برای خود طرفداران بیشماری آن هم از قشر جوان و نوجوانی پیدا کرده که به شدت تنوع طلب هستند و به چشم برهم زدنی علایق شان عوض میشود.

تتلو اما چند سالی است توانسته مخاطب زیادی برای خود جمع کند، کاری که خیلی از سازمان ها و نهادهای عریض و طویل و پولدار ما به هیچ وجه در آن موفق نبوده اند.

تتلو خیلی بیشتر از چیزی که بنظر میآید سبک زندگی قشر جوان ما را و به طبع آن سبک زندگی جامعه  آینده ما را دستخوش تغییرات گسترده ای قرار داده .

تا همین چند سال قبل، که فکرش را میکرد کسی بتواند علنا فحش های جنسی و ناموسی بدهد و مورد تشویق هم قرار گیرد و هر روز رکوردی جدید از حضور طرفدارانش به شکل های مختلف بدست آورد؟؟

جالب اینکه تتلو به ظاهر اصلا تلاشی برای جذب بین مخاطبانش از خود نشان نمیدهد و نمیخواهد خود را جوری که دیگران یا حداقل مخاطبانش دوست دارند جلوه دهد.

او فقط ترانه میگوید و هر روز به عمد سطح ترانه هایش را تنزل میدهد به دم دستی ترین و بی ادبانه ترین الفاظ و حتی مثلا مانند شاهین نجفی به افکارش رنگ و بوی نواندیشی یا دگر اندیشی نمی دهد یا مثل فریدون فرخزاد یا داریوش اقبالی پیش روی خود دشمن تراشی نمیکند تا در پرتو آن برای خود هم حزبی و هم مسلک پیدا کند.

او با هیچ چیز خاصی مخالفت خاصی ندارد.

اصولا به هیچ چیز خاصی وقعی نمیگذارد.

بنظرم او مخاطبش را به در سطح بودن و در سطح ماندن و در سطح فکر کردن دعوت میکند و عجیب اینکه چقدر مورد اقبال قرار گرفته .

و این خود زنگ خطری است برای جامعه ما. جامعه ای که برای اهداف گاها بسیار دوردست و بعید انقلاب کرد و 40 سال بلندگو دست گرفت و ارزشهایش را هر صبح و شام از صف مدرسه گرفته تا تریبون نماز جمعه و بالاخص در تلویزیون، فریاد زد و هر صدای مخالفی را یا خفه کرد یا به رسمیت نشناخت.

و  اکنون با پدیده ای روبرو هستیم که به بی خیالی و بی دغدغه بودن دعوت میکند.

شاید این تفریطی است در برابر افراط ما به دغدغه مند بودن و بی خاصیت ماندن،به شعارهای بزرگ دادن و عمل نکردن،به حرفهای قشنگ زدن و بی ثمر ماندن .

باید این عارضه را جدی گرفت و نقد اساسی به شیوه ارزش آفرینی مان وارد بدانیم.

اگر قرار است جامعه ای سالم و پویا داشته باشیم باید بتوانیم از فرصتی که تتلو و طرفدارانش پیش رویمان گذاشته اند استفاده کنیم و سبک حرف زدن و فکر کردن و ایدیولوژی مان را عوض کنیم.

شاید وقتش رسیده باشد که درک درست تری از مخاطب مان پیدا کنیم و با واقعیت های زنده و موجود در جامعه روبرو شویم.

شاید وقتش رسیده باشد که خود را از فرعیات رها سازیم و واقعی تر و خاکستری تر برای جامعه مان هدف گذاری و ریل گذاری کنیم.

.

.

.

.

اما نیمه شبی من خواهم رفت...

از دنیایی که مال من نیست...

از زمینی که بیهوده مرا بدان بسته اند!

 

در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 136 تاريخ : شنبه 25 آبان 1398 ساعت: 5:28