خدای روی زمین

ساخت وبلاگ

گاهی که از اسنپ یا تپسی ماشین میگیرم سر حرف را با راننده باز میکنم.

یکی از تفریحاتم این است که درباره آدمها در ذهنم پیش داروی کنم و بعد کم کم با سر نخ هایی که پیدا میکنم هندسه ذهنی ام درباره شان را کامل میکنم تا ببینم چقدر پیش داروی هایم درست بوده و به خودم نمره میدهم.

امروز جوانی خوش سیما با پراید تمیز و بخاری خراب نصیبم شد.کمی جلوتر متوجه شدم که فوق لیسانس مدیریت ورزشی است و از سر بیکاری نصف روز در مغازه برادرش کار میکند و نصف روز روی ماشین.

یکی از فرضیاتم درباره اش این بود که اصفهانی باشد و فرضیه دومم این بود که لهجه خاصی ندارد.

هر دو را اشتباه حدس زده بودم.

لهجه تقریبا زیادی داشت، از پسوند فامیلش هم فهمیدم مال یکی از روستاهای اطراف اصفهان است.

داشت جذابیتش برایم کم میشد که موبایلش زنگ خورد.

ناخوداگاه چشمم اسم روی گوشی را خواند:

"خدای روی زمین"

سومین حدسم نیز اشتباه در آمده بود. طرف همسر داشت.

سریع حدس زدم که یا تازه نامزد کرده یا به زور یک سال از ازدواجش میگذرد.

آخر کدام آدمی است که بیشتر از یک سال اسم همسرش را "خدای روی زمین" ذخیره کند.

این نیز اشتباه بود،تصویر پسر یکی دو ساله اش را روی صفحه گوشی دیدم.

دیگر به خودم قول دادم تا اخر مسافت درباره اش حدسی نزنم.

اما آن اسم ذهنم را مشغول کرده بود.

چرا خدای روی زمین؟؟

مگر همسر آدم خدا میشود؟؟ و مگر خدای آسمان همان خدای روی زمین نیست؟؟

به این فکر کردم که اگر همسرش این موضوع را بفهمد آنقدر ظرفیت دارد که خود را گم نکند؟؟

اصولا با این شیوه ای که این پسر پیش میرود چند سال دیگر پشمی به کلاهش باقی میماند؟؟

خیلی دلم میخواهد بدانم همسرش با چه اسمی شماره اش را ذخیره کرده است؟؟

....

من او را نمیشناسم و نمیدانم روند زندگی اش چه مسیری داشته است اما من با تجربیاتی که دارم یاد گرفته ام هیچ کسی را بالا تر از جایی که هست ننشانم.

یاد گرفته ام به هر کس همانقدر بها بدهم که او میدهد.

یاد گرفته ام با دیگران جوری رابطه داشته باشم که اگر همین فردا صبح مجبور شدم اسمش را از زندگی ام و شماره اش را از موبایلم حذف کنم،بیش از یک هفته درگیرش نباشم.

یاد گرفته ام تصورم این باشد که اگر کسی می آید روزی خواهد رفت.

یاد گرفته ام کسی که می آید یا نمی ماند یا نمیگذارند که بماند.

یاد گرفته ام که خودم را وابسته به رابطه ای نکنم.

یاد گرفته ام که ظاهر آرامم را برای بقیه و گریه هایم را برای خودم حفظ کنم.

یاد گرفته ام که دل نبندم... اگر دلی مانده باشد!!!

.

.

.

نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کِشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم میشکند

دست ها می سایم ، تا دری بگشایم

به عبث می پایم، که به در کس آید

.....

در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 95 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:29