در این سرای بی کسی...

ساخت وبلاگ

یک چیزهایی این روزها برایم نمود عینی پیدا کرده.

قبلا شنیده بودم که میگفتند "سینه ام سنگین شده از درد" اما هیچ گاه برایم ملموس نبود.

این روزها اما سینه ام عجیب سنگین است انقدر سنگین که هر از گاهی نفس عمیقی میکشم بلکه از بار این سنگینی کمی خلاص شوم.

جو سنگینی بر همه جامعه ایرانی حاکم است.

ضربه ناجوانمردانه ای بود.

شاید اگر در جبهه جنگ رو در رو کشته میشد اینقدر تحمل نبودنش برایمان سخت نبود.

او چیزی بیشتر از یک سردار بود.

با موضع گیری های به موقع و دقیقش، با نگاه وسیع و همه جانبه اش و با بصیرت عمیق و خالصش.

آری او خالص بود .

آنقدر خالص که حتی نبودنش نیز برکات زیادی دارد.

این روزها حتی کسانی که تا دیروز معترض حضور ایران در عراق و سوریه بودند نیز او را ستایش میکنند.

...

روزهای اول غم نبودنش بدجور آزارم میداد.

مثل دیوانه ها گوشه ای خلوت پیدا میکردم و اینستا و تلگرام را به دنبال اخبار تشیع جنازه و مراسمش میگشتم و ناخوداگاه اشک می آمد.

شنیده بودم که آدمهای مخلص طالب شهادتند ولی میزان شور و شوق رسیدن به این مقام برایم سخت بود، تا اینکه خاطره ای از فرزند شهیدی شنیدم که میگفت این اواخر حاج قاسم بارها خواسته بود برایش طلب شهادت کنند.

گفته بود دیگر تحمل ندارم ببینم این مدافعان حرم جلوی چشمم پرپر بشوند.

دیگر طاقت نداشت.او هم سینه اش سنگین شده بود ولی بالهایش توان پریدن داشت نه مثل ما که پایمان چسبیده به این دیر خراب آباد.

نه مثل ما که چند روزی داغ نبودنش و راه رفته اش بی تابمان میکند و چند روز دیگر تا غبار زندگی خاکی بر دلمان نشست یادمان برود چه انسان بزرگی را به خاک سپردیم.

ای لعنت بر این خاک سرد و فراموش کار.

ای لعنت بر این دلهای الوده به گناه.

.

.

.

میدانی

غمگین ترین نوع دوست داشتن این است 

که بگویی سلام

خوبی؟

منم خوبم

...

اما نگویی دوستت دارم

نتوانی که بگویی

نباید که بگویی

در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 401 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 9:28